رمان بغل / پارت 1
بغل ..
چیزی ک همه تجربه میکنن!!
جایه خوب و ارام بخشیه }}
مخصوصا شبا ک باعث ارامش قبل خوابه:)!
اما..
گاهی ترسناک ترین جا آغوشه..!!
جایی پر خطر؛..
مرگ
و خون..!!
بزارین تعریف کنم
یک شب زیبا و پر از ستاره بود..
من تو خونه تنها بودم
همه چی اروم بود
تا اینکه وقت خوابم رسید:)!
دلم ی بغل میخواست..!!
و وقتی ک خابیدم ..
احساس میکردم یکی داره بغلم میکنه ..!
اولش اروم بود خیلی خوب بود..
کم کم داشت تنم یخ میزد
احساس میکردم خون تویه بدنم لَخته شده..[[
داشتم میترسیدم.
نگران بودم
پتو رو دور خودم پیچیدم!!
تویه اتقامو نگاه کردم..
سایه هایی میومدن و میرفتن
من اونجا فهمیدم ک تو خونه
تنها نیستم>>!!
اولش فکر کردم بخاطر شدت تنهایی تَوَهم زدم..!!
زنگ زدم دوستم
جواب نداد
ب مامانم..
بابام..
و در اخر دوست پسرم زنگ زدم ..
اون جواب داد
از ترس حرفام تیکه ای بود
ب زور بهش فهموندم خودشو برسونه..!!
بعد از نیم ساعت زمان ک گذشت ...رسید!
بهش همه چیو توضیح دادم و گفت :..
ک تو فقط نیاز بغل داری
بغلم کرد ..
اما ..
اون بغلی نبود ک میخواستم
خیلی ترسناک بود احساس نداشتم..!!
و یهو یچیزی حس کردم ..
ی تیزی تو شلوارش:(
ازش خواستم بره و گفتم ک ارومم
مدت ها گذشته بود هر شب همون جور ی نفر و حس میکردم !!
شبا خوابم نمیبرد.!!
کم کم داشتم یچیزایی تو خونه میدیم :.(
مثل نوشته هایه هشداری..
جایه دست خونی رو دیوار
داشتم دیوونه میشدم
حس میکردم یکی از پشت همش بغلم میکنه
و هی تنم یخ میزد...
بغل دیگه جالب نبود
غذا نمیخوردم..
با دوست پسرم کات کردم بابت اون شب..>>
هر جا میرفتم حسش میکردم>>
ی مدت ک گذشت همه چی اروم شد :)..
ب روال قبل بر گشتم ..
الان خیلی از اون موقع میگذره اما هنوز حس ی نفر و
هنوز نوشته ها و هشدارا رو پیدا میکنم..
هشدارایی مثل
تو تنها نیستی..
هواست ب پشت سرت باشه..
تلفونو جواب بده..
رویه دیوار با خون نوشته شده بود:..
سه بار بگو حالا منو و تو یکی هستیم..
و وقتی خوندمش سه بار ....
.........
ادامه داره دنبالش کنین:)!
چیزی ک همه تجربه میکنن!!
جایه خوب و ارام بخشیه }}
مخصوصا شبا ک باعث ارامش قبل خوابه:)!
اما..
گاهی ترسناک ترین جا آغوشه..!!
جایی پر خطر؛..
مرگ
و خون..!!
بزارین تعریف کنم
یک شب زیبا و پر از ستاره بود..
من تو خونه تنها بودم
همه چی اروم بود
تا اینکه وقت خوابم رسید:)!
دلم ی بغل میخواست..!!
و وقتی ک خابیدم ..
احساس میکردم یکی داره بغلم میکنه ..!
اولش اروم بود خیلی خوب بود..
کم کم داشت تنم یخ میزد
احساس میکردم خون تویه بدنم لَخته شده..[[
داشتم میترسیدم.
نگران بودم
پتو رو دور خودم پیچیدم!!
تویه اتقامو نگاه کردم..
سایه هایی میومدن و میرفتن
من اونجا فهمیدم ک تو خونه
تنها نیستم>>!!
اولش فکر کردم بخاطر شدت تنهایی تَوَهم زدم..!!
زنگ زدم دوستم
جواب نداد
ب مامانم..
بابام..
و در اخر دوست پسرم زنگ زدم ..
اون جواب داد
از ترس حرفام تیکه ای بود
ب زور بهش فهموندم خودشو برسونه..!!
بعد از نیم ساعت زمان ک گذشت ...رسید!
بهش همه چیو توضیح دادم و گفت :..
ک تو فقط نیاز بغل داری
بغلم کرد ..
اما ..
اون بغلی نبود ک میخواستم
خیلی ترسناک بود احساس نداشتم..!!
و یهو یچیزی حس کردم ..
ی تیزی تو شلوارش:(
ازش خواستم بره و گفتم ک ارومم
مدت ها گذشته بود هر شب همون جور ی نفر و حس میکردم !!
شبا خوابم نمیبرد.!!
کم کم داشتم یچیزایی تو خونه میدیم :.(
مثل نوشته هایه هشداری..
جایه دست خونی رو دیوار
داشتم دیوونه میشدم
حس میکردم یکی از پشت همش بغلم میکنه
و هی تنم یخ میزد...
بغل دیگه جالب نبود
غذا نمیخوردم..
با دوست پسرم کات کردم بابت اون شب..>>
هر جا میرفتم حسش میکردم>>
ی مدت ک گذشت همه چی اروم شد :)..
ب روال قبل بر گشتم ..
الان خیلی از اون موقع میگذره اما هنوز حس ی نفر و
هنوز نوشته ها و هشدارا رو پیدا میکنم..
هشدارایی مثل
تو تنها نیستی..
هواست ب پشت سرت باشه..
تلفونو جواب بده..
رویه دیوار با خون نوشته شده بود:..
سه بار بگو حالا منو و تو یکی هستیم..
و وقتی خوندمش سه بار ....
.........
ادامه داره دنبالش کنین:)!
- ۵.۷k
- ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط